دست نویس

دست نوشته های علی حسین زاده قالهری

قصه گوی شب یلدا

جمعه, ۴ دی ۱۳۹۴، ۰۶:۳۱ ب.ظ

قصه گوی شب یلدا (نامت همیشه جاودان ویادت پیوسته روان)


با کمال تشکر از خالق این پنجره آزاد،که هر پرنده که از لانه پریده است،باز آید و سر بخاطراتی بزند که با سرشتش عجین است.


قالهر، قلعه نر، قالهر قدیم، از کجایش بگویم که از پیچش قاف تا خمیدگی ر، دنیا دنیا خاطره دردل دارد، یاد آن کوچه باغهای عطر آگین،صدای زنگوله هادرصبح سحروغروب آفتاب که در این فاصلهِ طلوع وغروب دنیایی از خاطرات تُرش و شیرین نهفته است.


چشمه های جوشان وزلالی چون چشمه نعیم، چشمه دُله، چشمه احمد،چشمه خاخاجه .


مزارعی لبالب از لطف خدا و کوچه هایی که از قالب خشت جایی برای پا نداشت.دو برج و باروی بلند و چند آسیاب آبی و مَرغُزاری که به هور شباهت داشت.


و از قناتی که در آن بالا هست نهرآبی به تمامتِ طول دهات ودشت جلوه هایی از زندگی پاک و روان را در سراسر سالهای عمرش فریاد زده است .  بوی دود ونون تازهدر هر کوی وبرزن به مشام میرسید و صدای مردی که با گویش شیرین محلی میگفت (بوره بَشیمه عامو برکیه هاما) .


با فرا رسیدن بهار مردان وزنان این دیار چونان زنبوران عسل به دنبال زندگی دوشادوش یکدیگر در دشت ومزارع با گاو آهن وبیل وتبر ودشنه وداس روزی از دل زمین می جستند.


گله های گوسفندکنار سِلخ، دود چوب سِنجد زیر قِزِلی و صرف گوره ماست در چله تابستان، آه که دل از یاد این خاطرات چون کباب روی آتش است .


فصل زرد فصل بازی رنگها و ترسیم زیباترین تابلو طبیعت،پائیز،


صدای خش خش برگ درخت گردوی ربّانی زیر پا، بار چوب خشک،با گِوَن وهیمه ها بر پشت الاغ دلچسبی آفتاب پائیز را دو چندان می کرد.


سوزش سرمای غروب پائیز درِ کنده ها و مرغدون ها را می بست و پای کرسی ومنقل ولحافش را پیش می کشید، چراغهای پی سوز ، گرد سوز  ولَمپا و چراغ برق نفتی ، بزم دوستانه خانه ها را روشن می داشت و قصه ها آغاز می شد .


قصه گوی خانه ما(مش حسن) با لحن گرم وصدای دلنشینش از امیر ارسلان وفرّخ لقا ،رستم وسهراب،سیاوش وسودابه، همه را واو به واو قصه می کرد(( یادش همیشه سبز))       .


در شبهای طولانی زمستان ،پدر چراغ برق بدست می گرفت و کوچه به کوچه می رفتیم تا خانه دوست


برف چه برفی بود سرد و سنگین و وسیع پشته های برف  در وسط کوچه و راه باریکی که از شیطنت ما بچه ها چونان سطح شیشه بود.


یا الله گویان وارد خانه دوست می شدیم،توی اطاق پی جای خوبه می گشتیم سینی آجیل که می اومد  دیگه گوشمان بدهکار نصیحت نبود .


این قصه بود که شب را به نیمه می رسان و تعارفات نوبت شما هست ، فرداشب شما بیایید خونه ما .


(ادامه دارد)

  • علی حسین زاده

نظرات  (۱)

  • علی ابراهیمی
  • علی آقا مطلب قشنگتا که اونروز گفتی و تو وبلاگم گذاشتم با اجازه و با ذکر نام خودت دادم تو کانال قالهریهای بزارن

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی